عــشــق یـــعنــی ؛

ایــنــقد واستـــــ عزیــز بوده بــاشــه کــه

توو روزایی که نیستــــــ ؛

کسی جـــاشــو نـگیـــره ...

موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 14 آذر 1393برچسب:, | 18:26 | نویسنده : سپید گل |

فراموش مکن تا باران نباشد رنگین کمان نیست
تا تلخی نباشد شیرینی نیست و
گاهی همین دشواری هاست
که از ما انسانی نیرومند تر و شایسته تر می سازد خواهی دید ،        

اری خورشیدباردیگردرخشیدن اغازمی کند.



موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 7 آذر 1393برچسب:, | 22:30 | نویسنده : سپید گل |

ازته دل بخند….
وقتی دل ارزش خودش را از دست بدهد
و چشمهایت دیگر اشکی برای ریختن نداشته باشد،
وقتی دیگر قدرت فریاد زدن را هم نداشته باشی،
وقتی دیگر هر چه دل تنگت خواسته باشد گفته باشی،
وقتی از درون تمام وجودت یخ بزند،
وقتی چشم از دنیا ببندی و آرزوی مرگ بکنی،
وقتی احساس کنی تنهاترین هستی،
چشمهایت را ببند و از ته دل بخند                                        

که باهرلبخندی روحی خاموش جان میگیردودرخت پیرجوان می شود.


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 7 آذر 1393برچسب:, | 22:18 | نویسنده : سپید گل |

گاندی خطاب به معشوقه اش :

خوبِ من ، هنر در فاصله هاست ...

زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور از هم یخ می زنیم .
تو ، نباید آنکسی باشی که من میخواهم ، و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی .

کسی که تو از من می خواهی بسازی یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت .

من باید بهترین خودم باشم برای تو و تو باید بهترین خودت باشی و بشوی برای من ....

خوب ِ من ، هنرٍِِ عشق در پیوند تفاوت هاست و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها . . .


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، پند ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, | 22:20 | نویسنده : سپید گل |
باید سکــوت کنے...

باید سنگ شوے تا کســـے به عمق غصه ات پــے نبرد....

گـــاهے باید براے آرامش دیگران بغض خودرا فرو دهــے 

با اینکه نفســت بند مے آید...

بایدتظاهرکنے به خوشــحالے هر چند برایت سخــت است.... 

باید بر خواهش هایـــت سرپوش بگذارے تا متوجه ضعفــت نشوند

آنان که سکــوت مرگــبار تورا ترجبح دادند به صداے اندوهناکـــت...

آرے...

دوریست که دوستــے مے آورد 

پس سکــوت کن و دور باش 

از مردمـــانے که درد ترا حس نکردند...

بگذار خودشان به سویت آیند...

اول آنها ســـلام کنند...

و اول آنها بخواهند...

یادت باشد...

گـــاهے باید در دسترس نباشے تا به دنبالـــت باشـــند...

موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, | 21:53 | نویسنده : سپید گل |

درد هایم را مینویسم درصفحه ای مجازی...!
تا دل بی طاقتم برای لحظاتـــــــــــی هم ک شده آرام بگیرد...
تاشبنــــــــم چشمانــــــــــم برای لحظاتی هم ک شده نچکـــــد!...
سرازیـــــــــــرنشــــــــود...
تا حتی ذره ای هم ک شده سبـــــــــــــک شوم نمی دانـــــــــــــــــی,نه...
نمی دانــــــــــــــــی...نه.!
ایـــــــــــــــن روز ها چقـــــــــــــدر پرم...
پـــــــــــــرم از بغضی بی انتهــــــــــا
پـــــــــــــرم ازفریــــــــــــــــادی ک درگلو خفه شده!
اما حرف نمی زنم
سکوتی می کنم
به مساحت تمام دردهای بی درمانـــــــــــــــــــم
ببیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن مرا.....
روزه ی "سکـــــــــــــــــــــــوت" گرفته ام این روزها!
نه اینکه دردی نیستـــــ نـــــــــــــــــــــــه!
درد هست....
زخم هست....اماگوش شنوایی نیست.......



موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 5 آذر 1388برچسب:, | 21:47 | نویسنده : سپید گل |

بزرگ که میشوی 
غصه هایت زودتر از خودت قد میکشند ،
دردهایت نیز …
غافل از آنکه لبخندهایت را در آلبوم کودکیت جا گذاشته ای …

موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, | 21:45 | نویسنده : سپید گل |

خداوند از عزراییل پرسید : تابحال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟

جواب داد:یک بارخندیدم یک بار گریه کردم و یک بار ترسیدم

"خنده ام" زمانی بود که به من فرمان دادی جان مردی را بگیرم ٰٰ، او را در کنار کفاشی یافتم که به ! کفاش میگفت کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد به حالش خندیدم و جانش را گرفتم

"

گریه ام " زمانی بود که به من دستور دادی جان زنی را بگیرم ، او را در بیابان گرم و بی آب و درختی یافتم که در حال زایمان بود .منتظرم ماندم تا نوزادش را به دنیا امد سپس جانش را گرفتم . دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه در ان بیابان گرم سوخت و گریه کردم

"ترسم" زمانی بود که به من امر کردی جان فقیهی را بگیرم ، نوری از اتاقش می آمد هر چه نزدیک تر میشدم نور بیشتر میشد و زمانی که جانش را گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم 

در این هنگام خدا به عزراییل گفت : میدانی آن عالم نورانی کیست؟ ... او همان نوزادیست که در بیابان به حالش گریستی ، من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم .

هر گز گمان مکن که با وجود من ،موجودی در جهان بی سرپناه خواهد بود.


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 4 آذر 1393برچسب:, | 21:24 | نویسنده : سپید گل |

تا که بودیم ، نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که خفتیم ، همه بیدار شدند
تا که رفتیم ، همگی یار شدند
قدر آن شیشه بدانید که هست نه دران موقع که افتادوشکست.



موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 30 آبان 1393برچسب:دلتنگی, | 18:49 | نویسنده : سپید گل |
 
یه داستان زیبا ، حتما بخونید
------------------------------------------
دیشب خواب دیدم که مرده بودم ...

روز اول یه فرشته اومد بم گفت: 
چی میخوای؟
بهش گفتم:آب

گفت برو بالای اون تپه آب بخور ... وقتی رفتم دیدم یه چشمه بزرگی بود، دل سیر آب خوردم

روزسوم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟
بازم گفتم: آب ...
گفت برو بالا اون تپه آب بخور ... درحالی ک چشمه کوچکترشده بود،دل سیر آب خوردم .....

روز هفتم، همون فرشته گفت:امروز چی میخوای؟؟
بازم گفتم آب ..
گفت برو بالا اون تپه ... درحالی که چشمه کوچک وکوچکتر شده بود..آب خوردم....

بعد چهلم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟ ... با عطش فراوان 

گفتم : آب ... 
گفت برو بالا اون تپه ... درکمال تعجب دیدم قطراتی مدام در حال ریزش هستند ...برگشتم و به فرشته گفتم :
چرا اینطوری شده؟؟؟... 

گفت : روز اول ، همه دوستات ، فامیلات ، عشقت و مادرت برات اشک ریختند ، روز سوم فقط عشقت ، رفیقات و مادرت برات اشک ریختن ... 

روزهفتم فقط رفیقات و مادرت برات اشک ریختن ولی روز چهلم فقط این مادرت بود که برات اشک میریخت و همین قطرات همیشه پاپرجاست...

وقتی بیدار شدم پای مادرمو بوسیدم وفهمیدم عشق فقط مادر است وبس
سلامتی همه مادرا

موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، عاشقانه ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 29 آبان 1393برچسب:, | 12:43 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 25 آبان 1393برچسب:, | 18:57 | نویسنده : سپید گل |

زندگی جیره‌ی مختصری‌ست
مثل یک فنجان چای ...

و کنارش عشق است
مثل یک حبّه‌ی قند ...

زندگی را با عشق
نوش جان باید کرد ...


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، زندگی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 25 آبان 1393برچسب:, | 18:54 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 25 آبان 1393برچسب:ارزو, | 18:44 | نویسنده : سپید گل |

ﺮﺩﻫﺎ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯿﻔﻬﻤﻨﺪ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺷﺎﻥ ﺷﺪﯼ ﺍﺷﮑﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ! ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﭘﺪﺭ ﺍﺳﺖ .. ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﭘﺪﺭﺷﺎﻥ ... ﻣﺮﺩﻫﺎ ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﻔﻬﻤﻨﺪ ﺯﻧﻬﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ! ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺭ ﺷﺪﻥ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 25 آبان 1393برچسب:, | 18:42 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 24 آبان 1393برچسب:, | 10:29 | نویسنده : سپید گل |
 
"مرتضی پاشایی" در گذشت !! خداییش خیلی صدای نازی داشتی !:((

موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 23 آبان 1393برچسب:, | 18:50 | نویسنده : سپید گل |
 
یه بچه دیدم که داشت گریه میکرد و میگفت هیچ کس با من بازی نمیکنه تو دلم گفتم تو بزرگ شو ببین چه بازی هایی که باهات نمی کنن!!

موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 23 آبان 1393برچسب:, | 18:34 | نویسنده : سپید گل |
 
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم

و باختن ها

وصدای شکستن را

... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم

وکدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم

موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 23 آبان 1393برچسب:, | 18:32 | نویسنده : سپید گل |

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
و دلم بس تنگ است
باز هم می‌خندم

آنقدر می‌خندم كه غم از روی رود …
زندگی باید كرد

گاه با یك گل سرخ
گاه با یك دل تنگ

گاه باید رویید در پس این باران
گاه باید خندید بر غمی بی‌پایان…


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 9:38 | نویسنده : سپید گل |

هــر قلـبی "دردی" دارد ...
فقــط نحوه ی ابراز آن متــفاوت است!

برخــی آن را در چشــمانــشان پنــ ـهــان می كنند و
برخــی در لبــخنـدشان....


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 9:37 | نویسنده : سپید گل |
لحظاتی در زندگی هستند

که هیچگاه تکرار نمی شوند

و چه آسان این لحظات را سپری میکنیم …وبعدحسرتش رامیخوریم.                                                                                                                                                                     پس بیاییدقدرلحظه هایمان راداشته باشیم وازکنارهم بودن هم لذت ببریم شایدفردانباشیم یانباشد........!!

موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 17 آبان 1393برچسب:, | 8:10 | نویسنده : سپید گل |

دردهافراموش میشونندولی همدردهاهرگز/زخمهاخوب میشوندولیکسی که روی زخم مرهم می گذاردهرگز/                                                  من بودن انهایی رامیخواهم که حتی یادشان زندگی رازیباتروعاشقانه ترمی کند.


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 17 آبان 1393برچسب:, | 8:1 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 17 آبان 1393برچسب:, | 7:59 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 17 آبان 1393برچسب:, | 7:57 | نویسنده : سپید گل |
براى زندگی متعهد بودن کافیست ...

و برای متعهد بودن ...

مهم نیست یه حلقه ی فلزى توى دستت باشه

مهم اینه که ...

یه حلقه از عشق دور “قلبت”باشه…

موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 17 آبان 1393برچسب:, | 7:55 | نویسنده : سپید گل |

سکوت می کنم تا خدا سخن گوید......

رها می کنم تا خدا هدایت کند.......


دست برمی دارم تا خدا دست به کار شود.....

به او می سپارم تا آرام شوم.......

می بخشم تا او عدالتش را اجرا کند........

موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 5 آبان 1393برچسب:, | 8:25 | نویسنده : سپید گل |
 
کاش سهراب اینگونه میگفت:
آب را گل نكنید . . .
شاید از دور علمدار حسین (ع)
مشك طفلان بر دوش،
زخم و خون بر اندام،
می رسد تا كه از این آب روان،
پر كند مشك تهی، ببرد جرعه آبی برساند به حرم،
تا علی اصغر (ع) بی شیر رباب (س)

☑ نفسش تازه شود و بخوابد آرام . . .

آب را گل نکنید... تا که شرمنده نگردد عباس ... تا که پژمرده نگردد گل یاس ...
:((
.
.
.

موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 5 آبان 1388برچسب:, | 8:19 | نویسنده : سپید گل |

قضاوت درباره اشتباهات دیگران اسان است....  پی بردن به خطاهای خودمان دشوار....                                                                                                                            


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 5 آبان 1393برچسب:, | 8:9 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 3 آبان 1393برچسب:, | 8:17 | نویسنده : سپید گل |

ﻓﺮﺍﻣـﻮﺵ ﻧﮑـﻦ ﮐﻪ ﺑﺮﮔــ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿـــــﺰﯼ
ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﺷﻌــﻮﺭ ِ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﻧﺪ !
ﻭ ﺧﺎﻃـﺮﺍﺕ ﺳﻪ ﻓﺼــﻞ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ!
ﺁﺭﺍﻡ ﻗـﺪﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮ ﭼﻬــﺮﻩ ﯼ ﺗﮑﯿﺪﻩ ﯼ ﺁﻥ ﻫﺎواین برگها حرمت دارند..........



موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 2 آبان 1393برچسب:, | 15:23 | نویسنده : سپید گل |
از عمر همیشه حاصلم پاییز است

انگار که در آب و گلم پاییز است

در فصل غریبه ها مرا دفن نکن

تاریخ تولد دلم پاییز است !

موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 2 آبان 1393برچسب:, | 15:14 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 2 آبان 1393برچسب:, | 15:7 | نویسنده : سپید گل |

می پسـندم پاییـز را
که معافـم می کنـد

از پنـهان کردن

دردی که در صـدایم می پیچـد ُ

اشکی که در نگاهـم می چرخـد
آخر همه مـی داننـد
سرماخورده ام......!



موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 2 آبان 1393برچسب:, | 15:2 | نویسنده : سپید گل |
اندیشه ی زرد فصل خزان
جوانه های سبز فصل تازه بهارم را ریخت
آخر چرا !!؟
این عدل، منصفانه نیست
که بهار …
کوتاه ترین فصل زندگی من باشد

هیاهویی در دل اگر ندارم
از بی رونقی نیست
از آنست که رویایی در سر ندارم
تنهایی بشکست رویای نا تمام مرا

موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 2 آبان 1393برچسب:, | 14:59 | نویسنده : سپید گل |

ه چشمهایم زل زد و گفت : با هم درستش می کنیم ...
و من تازه فهمیدم : تنهایی چه وسعت نامحدودی دارد !
با هم ... ! چه لذتی داشت این با هم ... ! 
حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نمی شد ... 
حتی اگر تمام سرمایه ام بر باد می رفت ... 
حسی که به واژه... ی " با هم " داشتم را 
با هیچ چیزی در این دنیا معاوضه نمی کردم ..! 
تنها کسی که وحشت تنهایی را درک کرده باشد ، 
می توانست حس من را در آن لحظات ، درک کند !                                                                                                                                امااین هم یه دروغی بیش نبود..........                                                                                                                                         چون همیشه تنهایم.....


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:, | 8:10 | نویسنده : سپید گل |

وقتي روزي جديد شروع مي شود ، جرأت كن و قدر شناسانه تبسمي بكن
وقتي به تاريكي رسيدي ، جرأت كن و اولين كسي باش كه شمعي روشن مي كند
وقتي بي عدالتي وجود دارد ، جرأت كن و اولين كسي باش كه آن را محكوم مي كند
وقتي به دشواري برخورده اي ، جرأت كن و به كارت ادامه بده
وقتي به نظر مي رسد زندگي به زمينت مي زند ، جرأت كن و با مشكل بستيز
وقتي احساس خستگي ميكني ، جرأت كن و به راهت ادامه بده
وقتي زمـــــانـــه سخت مي شود ، جرأت كن و از آن سخت تر شو
وقتي عـــــشــــق آزارت مي دهد ، جرأت كن و دوباره عــــاشـــق شو
وقتي كسي را در رنج ديدي ، جرأت كن و او را التيام بده
وقتي كسي را ديدي كه گم شده است ، جرأت كن و راه را به او نشان بده
وقتي دوستي به زمين افتاد ، جرأت كن و اولين كسي باش كه دستش را به سويش دراز مي كند
وقتي احساس شادماني ميكني ، جرأت كن و دل كسي را شاد كن
وقتي روز به انتها مي رسد ، جرأت كن و به اين احساس برس كه بيشترين تلاشت را كرده اي
جرأت كن و به بهترين كسي كه
 ميتواني تبديل شو...

هــــمــيــشـــه جــــرأتــــــــ کن


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 26 مهر 1393برچسب:, | 20:34 | نویسنده : سپید گل |

بیچاره پاییز...
دستش نمک ندارد...
این همه باران به آدم ها میبخشد اما همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او میزنند.
خودمانیم ...تقصیر خودش است؛
بلد نیست مثل "بهار" خودگیر باشد تا شب عیدی زیرلفظی بگیرد و با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد ...
سیاست "تابستان "هم ندارد که در ظاهر با آدمها گرم و صمیمی باشد ولی از پشت خنجری سوزناک بزند.
بیچاره .....
بخت و اقبال "زمستان" هم نصیبش نشده که با تمام سردی و بی تفاوتیش این همه خواهان داشته باشد .
او "پاییز" است رو راست و بخشنده...ساده دل
فکر میکند اگر تمام داشته هایش را زیر پای آدمها بریزد ...روزی.. جایی...لحظه ای... از خوبیهایش یاد میکنند.
خبر ندارد آدم ها رو راست بودن و بخشنده بودنش را به پای محبتش نمیگذارند.. عادت ادمها همین است ..یکی به این پاییز بگوید آدمها یادشان میرود که تو رسم عاشقی را یادشان داده ای ...
دست در دست معشوقه ای دیگر پا بر روی برگهایت میگذارند و میگذرند تنها یادگاری که برایت میماند... "صدای خش خش برگهای تو بعد از رفتن آنهاست"....!


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 26 مهر 1393برچسب:, | 11:7 | نویسنده : سپید گل |

یه ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﺍﺻـﻦ ﻧـﮕـﺬﺷـﺖ ﺍﻣـﺎ ﻣـﺎ ﺍﺯﺵ ﮔـﺬﺷـﺘـﯿـﻢ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﻫـﻢ ﺑـﺪ ﮔـﺬﺷـﺖ..••
ﺳـﺨـﺖ ﮔـﺬﺷـت..••
ﺑـﺎ ﺩﺭﺩ ﮔـﺬﺷــﺖ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﺩﺍﺩ ﺯﺩﯾـﻢ ﺍﻣـﺎ ﺟـﺰ ﺩﻟـﻤـﻮﻥ ﻫـﯿـﭻ ﮐـﺲ ﺻـﺪﺍﻣـﻮﻧـﻮ ﻧـﺸـﻨـﯿـﺪ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﻫـﻤـﻪ ﭼـﯽ ﺑـﻮﺩ ب جز ﺍﻭﻧـﯽ ﮐـﻪ ﺑـﺎﯾـﺪ می بوﺩ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﻫـﻮﺍ ﻋـﺠـﯿـﺐ ﺩﻭﻧـﻔـﺮﻩ ﺑـﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫـﻤـﻮﻥ ﺷـﺒـﺎ ﻣـﺎ ﺑـﻮﺩﯾـﻤـﻮ ﺗـﻨـﻬـﺎﯾـﯿﻤﻮﻥ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﻧـﻔـﺴـﻤـﻮﻥ ﺑـﺮﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾـﻦ ﻫـﻤـﻪ ﺑـﻐـﺾ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﻧـﻔـﺲ ﮐـﻢ آﻭﺭﺩﯾـﻢ ﺍﻣــﺎ ﺩﻭﻭﻡ آﻭﺭﺩﯾــﻢ..••
ﯾـﻪ شـــبایـــی ﻓـﻘـﻂ ﺯﻧـﺪﻩ ﺑـﻮﺩﯾـﻢ ﺯﻧـﺪﮔـﯽ ﻧـﮑـﺮﺩﯾـﻢ..••
ﯾـﻪ ﺷﺒـﺎﯾـﯽ ﺯﻧـﺪﻩ ﻫـﻢ ﻧـﺒـﻮﺩﯾـﻢ ﻓـﻘـﻂ ﺑـﻮﺩﯾـﻢ..••
"ﻫـﻤﯿـﻦ..."
"بدیش اینه این شب زنده داریا ی جور دیگه معنی شد..."!


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 26 مهر 1393برچسب:, | 11:5 | نویسنده : سپید گل |

آشنايان کهن را خبري از دل تنهايم نيست

غم دل با که بگويم که کسي يادم نيست

دلم ز دست زمانه بسي تنگ است
چه کنم که کار دنيا فقط نيرنگ است
نيرنگهاي دنيا هزار و يک رنگ است
خدا کند شود پيدا  دلي که با دل من يک رنگ است

 

يک نفس يادخدا يک سبد خاطر آسوده و شاد
يک بغل شبنم آرامش صبح يک هزار آيينه ازجنس دعا 
همه تقديم تو باد


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 25 مهر 1393برچسب:, | 14:59 | نویسنده : سپید گل |
زنــــدگــی به مـن آموخـــت هیـــچ کــــــس شبیه حرفهایـــش نـیـسـت . . . 

هیچکس

موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 24 مهر 1393برچسب:, | 23:1 | نویسنده : سپید گل |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • پارسیان دانلود