رﻭﺯﻯ فردی ﻧﺰﺩ ﻋﺎﺭفی ﺁﻣﺪ . ﻭ ﮔﻔﺖ : 
ﻣﻦ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﻰ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﺤﻠﻪ ﻯ ﺧﺎﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ
ﺭﻭﺑﺮﻭﻯ ﺧﺎﻧﻪ ﻯ ﻣﻦ ﻳﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﻰ ﮐﻨﻨﺪ. 
ﻫﺮﺭﻭﺯ ﻭ ﮔﺎﻩ ﻧﻴﺰ ﺷﺐ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻣﺘﻔﺎﻭﺗﻰ
ﺍﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻣﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﺍﻳﻦ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻴﺴﺖ. 
ﻋﺎﺭﻑ ﮔﻔﺖ : ﺷﺎﻳﺪ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ، 
ﻣﻦ ﻫﺮﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﮔﺎﻩ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﻣﻴﺎﻳﻨﺪ ﺑﻌﺪﺍﺯﺳﺎﻋﺘﻰ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ .
ﻋﺎﺭﻑ ﮔﻔﺖ : ﮐﻴﺴﻪ ﺍﻯ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮﻧﻔﺮﻳﮏ ﺳﻨﮓ ﺩﺭﮐﻴﺴﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺩﻳﮕﺮ 
ﺑﺎ ﮐﻴﺴﻪ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺁﻳﻰ ﺗﺎ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺑﺴﻨﺠﻢ.
آن فرد ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻰ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﻨﻴﻦ ﮐﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﻣﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﻋﺎﺭﻑ ﺁﻣﺪ ﻭﮔﻔﺖ : 
ﻣﻦ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﮐﻴﺴﻪ ﺭﺍ ﺣﻤﻞ ﮐﻨﻢ ﺍﺯ ﺑﺲ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﺑﻴﺎﻳﯿﺪ. 
ﻋﺎﺭﻑ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻳﮏ ﮐﻴﺴﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺗﺎ ﮐﻮﭼﻪ ﻯ ﻣﻦ ﻧﺘﻮﺍﻧﻰ بیاوری، 
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻯ ﺑﺎ ﺑﺎﺭ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﻭﻯ ؟؟
ﺣﺎﻝ ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺣﻼﻟﻴﺖ ﺑﻄﻠﺐ ﻭ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭﮐﻦ ...
ﭼﻮﻥ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺯﻥ ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻋﺎﺭﻓﻰ ﺑﺰﺭﮒ ﻫﺴﺘﻨﺪ 
ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﻣﺮﮒ ﻭﺻﻴﺖ ﮐﺮﺩه بود که ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﻭ
ﺩﻭﺳﺘﺎﺭﺍﻧﺶ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﻯ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ .
آﻧﭽﻪ ﺩﻳﺪﻯ "ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ" ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻣﺎ "ﺣﻘﻴﻘﺖ"
ﻧﺪﺍﺷﺖ .....
 

موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 25 آبان 1394برچسب:, | 13:31 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، عاشقانه ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 25 آبان 1394برچسب:, | 13:24 | نویسنده : سپید گل |


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 24 آبان 1394برچسب:, | 13:29 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 24 آبان 1394برچسب:, | 13:28 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 23 آبان 1394برچسب:, | 21:7 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، دلتنگی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 20 آبان 1394برچسب:, | 13:20 | نویسنده : سپید گل |

سرت را بالا نیاور... سرت به مشقت مشغول باشد.
آنجا در میان کتابهایت ...
☂ "بابا" آب می دهد،
☂ نان می دهد،
☂ "آن دختر" طناب بازی می کند،
☂ "کوکب خانم" سفره قشنگی پهن کرده است،
☂ کبک "خانواده آقای هاشمی"! خروس می خواند،
... همه چیز درست است.
☂ فقط فکر نکنم "اصلاحات"ِ کتاب های درسی دیگر دهقان فداکاری باقی گذاشته باشد ...
فداکاری ها حتی در کتابهای درسی هم مُرده اند ...

سرت در میان کتابهایت باشد، 
چون ... 
سرت را که بالا بیاوری در یک لحظه کلی راه طی می کنی، 
دنیای یک وجب روبرویت هیچ بویی از درس هایت نمی دهد ...
☂ اینجا تو باید نان و آب خودت را بدهی 
☂ وقت نداری طناب بازی کنی،
☂ سفره ای در انتظارت نیست ...


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، دلتنگی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, | 22:5 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، عاشقانه ، دلتنگی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, | 22:1 | نویسنده : سپید گل |
 
روزگار بدی شده ... 
گاهی عزیزتران کسان چنان تنهایت می گذارند ،
که آدم دلش می خواهد 
مدام به خاطره هایش چنگ بیاندازد
و آنجا دنبال چیزی بگردد!

موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، تنهایی ، دلتنگی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, | 21:58 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، عاشقانه ، زن ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, | 21:56 | نویسنده : سپید گل |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • پارسیان دانلود